هر بار که نگاهت می افتد به آسمان
زمان را از یاد میبرم
زمین حرا می شود
و من دوباره همان جبرئیل
در نخستین آیه های نور
هر بار که تماشایت می کنم
در انتظار بعثتی دوباره ام
در سجده هایت
انگار مسجد
دوباره غرق تماشای علی است
دستت که سمت قبضه ی شمشیر می رود
منتظرم
مرهب تمام شود
راستش را بخواهی
در تماشای تو
گاهی در کوچه های مدینه
دلم شور میزند
بس که سنگها و خاکسترها
محمد را نشانه می روند
و گاهی سحرگاه مسجد کوفه
امانم را می برد
نزدیکتر می آیم
و در نگاه حسین
خیره مانده به تو
در هر چه خوب
غرق میشوم
پدر دارد برایت زمزمه می کند
و چقدر می آید به تو
این وان یکادها
بس که تو
علی اکبری
- ۹۴/۰۳/۰۸