رمز عبور

تا ز می خانه و می نام و نشان خواهد بود / سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

رمز عبور

تا ز می خانه و می نام و نشان خواهد بود / سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

  • ۰
  • ۰

ریسه ها از شوق تماشای تو

خیابانهای شهر را یکسره می دوند

و چلچراغها در مطلع ماه تو

از جان نور میدهند

 و سهم اهالی شهر

تنها تماشاست

تماشای اشتیاق ریسه ها

 و تکاپوی نورها

از پشت حصار ابرها

و روزها را شبیه هم شمردن

در جرم انجماد هزارساله






  • احسان ترابی
  • ۰
  • ۰

هر بار که نگاهت می افتد به آسمان

زمان را از یاد میبرم

زمین حرا می شود

و من دوباره همان جبرئیل

در نخستین آیه های نور

هر بار که تماشایت می کنم

در انتظار بعثتی دوباره ام

در سجده هایت

انگار مسجد

دوباره غرق تماشای علی است

دستت که سمت قبضه ی شمشیر می رود

منتظرم

مرهب تمام شود

راستش را بخواهی

در تماشای تو

گاهی در کوچه های مدینه

دلم شور میزند

بس که سنگها و خاکسترها

محمد را نشانه می روند

و گاهی سحرگاه مسجد کوفه

امانم را می برد

نزدیکتر می آیم

و در نگاه حسین

خیره مانده به تو

در هر چه خوب

غرق میشوم

پدر دارد برایت زمزمه می کند

و چقدر می آید به تو

این وان یکادها

بس که تو

علی اکبری

  • احسان ترابی
  • ۰
  • ۰

زیاد هم دقت نمی خواهد

جای دندان کفتارها

رسوای عالم است

غزه

لبنان

بحرین یا یمن.

 

در جغرافیای محمدی

در مدار حب علی

که مالک دلداده است

و بوی بهشت از قرنش می آید

نمرود

همیشه به دنبال پیامبری می گردد

برای نیامدن

و پیش پای بتها

مسلخ خون همیشه بر پاست

تا مبادا قامت ابراهیم رشید گردد

  • احسان ترابی
  • ۰
  • ۰

دیگر 175 پیامبر نمی خواست

ایمان می آوریم

معجزه نمی خواهد دوباره

می دانیم دستهایتان

دستهایتان

عصای موسی است

که دریا را شکافت

می شناسیم دستهایتان

دستهایتان

ید بیضا است،

روشنی شب

ایمان می آوریم

دریا شکافتنی است

تا کفر شهر بشکند در برابر نیل

این همه کبوتر نمی خواست

از آسمان فاطمه

دیگر 175 پیامبر نمی خواست

ایمان می آوریم

  • احسان ترابی
  • ۰
  • ۰

دست پسران خمینی

خبر رسید که پسران خمینی
بازگشته اند


***
دست
گیرم که بسته باشد
و بال کبوتر زیر خاک شکسته
گیرم که نفس ها را خاک تنگ کرده
و  چشم را سیلی خاک تار و کبود
گیرم که دست رسیده باشد به
 بستگی...
گیرم که خاک

با این همه
عصای موسی است
ید بیضا است
دست پسران خمینی
به قنوت می رفتند
برای حسین
گریه می کردند
که بعد از آن علم بر میداشتند
و به دریا می زدند


***

گویا که نیل دوباره
 فرعون را زمزمه میکند
که خبر رسید
 پسران خمینی به شهر برگشته اند

  • احسان ترابی